جدول جو
جدول جو

معنی هاموار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هاموار کردن(فَرْ اَ کَدَ)
هموار کردن. مسطح کردن. صاف کردن. تسطیح: و دو غرفه کرد برابریکی از سیم و دیگر از زر هر یکی را طول چهارصد گز... و هر دو را بیاکند از سبیکه های زر و سیم و سرش به زعفران هاموار کرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 469)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
مسطح کردن، تحمل کردن، برای مثال این درد نه دردی ست که بیرون رود از دل / این داغ نه داغی ست که هموار توان کرد (صائب - لغت نامه - هموار کردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایوار کردن
تصویر ایوار کردن
سفر کردن هنگام عصر
فرهنگ فارسی عمید
(فَرْ بَ وَ دَ)
خراب و ویران ساختن. با خاک یکسان کردن. با زمین برابر یا درهم کوفتن بلندیها و پست کردن:
چنین گفت اکنون بر و بوم ری
بکوبند پیلان جنگی به پی
همه مردم از شهر بیرون کنند
همه ری به پی دشت و هامون کنند.
فردوسی.
و بارۀ شهر که مدت چهل سال بود که تا لشکر ملاعین خراب و هامون کرده بودند. (تاریخ سیستان).
کنم از کشتگان کشورت هامون
به هامون بربرانم دجلۀ خون.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
ز گریه دشتها را کرد جیحون
به مویه کوهها را کرد هامون.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
خانه هوش تو سر بر گنبد گردون کشد
گر تو خانه ی بیهشی را بر زمین هامون کنی.
ناصرخسرو.
منظر اعدای دین را بر زمین هامون کنی
منظر خویش از فراز برج دوپیکر کنی.
ناصرخسرو.
همین ساعت بفرمایم که پنج هزار فیل به یکبار برلشکرگاه تو رانند و لشکرگاه تو هامون کنند و لشکر تو را در زیر پی بسپرند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). مردمانش عاصی شدند. پیلان بفرستاد تا هامون کردند. (مجمل التواریخ و القصص). او دیوان را فرمود تا کوهها را منهدم و هامون کنند. (تاریخ طبرستان).
گر کند یک جلوه خورشیدرخش
عرش را با خاک هامون میکند.
عطار.
، مسطح و هموار ساختن زمین. صاف کردن زمین. مانند کف هامون کردن: بفرمود کندن، جایگاهی پیدا گشت برسان دکانی... پس آن پیر گفتا این طلسم است و باز همچنان هامون کردیم. (مجمل التواریخ و القصص)، انباشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکسان کردن و برابر کردن زمین با انباشتن مغاک و گودال و حفره: زید بن علی بن الحسین به کوفه بیرون آمد و یوسف بن عمرو با وی حرب کرد تا شب اندر تیری رسیدش به مغز اندر، بمرد، و پسرش او را در چاهی افکند و هامون کرد و خود بگریخت. (مجمل التواریخ و القصص). اندر تاریخ جریر چنان است که به شکارگاه اندر می دوانید (بهرام گور) با (اسب) اندر چاهی افتاد و مادرش بیامد و هرچند آب و گل برکشید هیچ اثر ظاهر نشد پس هامون کردند، و به روایتی گویند به شیراز بمرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 71)
لغت نامه دهخدا
(رَ بُ دَ)
پیروزمند کردن. غالب و چیره ساختن. مسلط کردن:
چه کردن زبان بر بدی کامگار
چه در آستین داشتن گرزه مار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
صاف کردن. تسطیح کردن. (یادداشت مؤلف) :
هموار کرد موی و بیفکند موی زرد
چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد.
ابوشکور.
تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص الانبیاء).
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود.
صائب.
، تحمل کردن:
این درد نه دردی است که بیرون رود از دل
این داغ نه داغی است که هموارتوان کرد.
صائب.
- بر خود هموار کردن، تحمل کردن.
، موافق کردن:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی
لغت نامه دهخدا
هموارکردن مسطح کردن، پست کردن گودکردن، خراب کردن ویران ساختن، یکسان کردن زمین بوسیله انباشتن: (زیدبن علی بن الحسین بکوفه بیرون آمد ویوسف بن عمر وباوی حربکرد تاشب اندرتیری رسید ش بمغز اند ر بمرد وپسرش اورا درچاهی افکندوهامون کردوخود بگریخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامور کردن
تصویر مامور کردن
گماشتن، منصوب کردن گماردن مامور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامواکردن
تصویر هامواکردن
مسطح کردن صاف کردن: (... وهردورابپاکند ازسبیکه هاء زروسیم وسرش بزعفران هاموارکرد)
فرهنگ لغت هوشیار
مسطح کردن صاف و برابر ساختن: اگر زمین با ایشان هموار کنندی... و از خدای هیچ سخن پنهان ندارند، تحمل کردن: این دردنه دردیست که بیرون رود از دل این داغ نه داغی است که هموار توان کرد. (صائب) یا بخود هموار کردن، متحمل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
تنعيمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
Flatten, Raze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
aplatir, raser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
effenen, vernielen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
ทำให้เรียบ , ทำให้ราบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
achatar, arrasar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
aplanar, arrasar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
wyrównać, zrównać z ziemią
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
выравнивать , разрушать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
ہموار کرنا , برابر کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
לשטח , להשטיח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
meratakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
ebnen, niederreißen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
平らにする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
使平坦 , 摧毁
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
kupiga lami, kuharibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
вирівнювати , знищити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
düzleştirmek, yıkmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
সমতল করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
समतल करना , समतल करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
appiattire, rase
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
평평하게 하다 , 평평하게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای